نمیدونم چرا احساس کردم هر چند دیروقته اما باید بنویسم . اما از چی نمیدونم این روزها بقدری از هم دور شده ایم که گاهی احساس میکنم حرف کم داریم برای گفتن دور که نه نمیشه گفت دور شدیم ! اقتضای زمان و وقتی هست که درش واقع شدیم از طرفی روزهای تعطیل و عزاداری و عاشورا و تاسوعا ؛ از طرفی درگیری های کاری و خانوادگی تو ؛ همش دلیلی شده تا این روزها فقط به چند جمله قناعت کنیم و فقط احوال هم رو بپرسیم روزهای سختیه برای من . دوست دارم این روزها خیلی زود تموم بشه و همه چیز ختم بخیر بشه میخواستم یه برنامه بریزم این هفته رو بیام از نزدیک ببینمت اما هر چی فکر میکنم میبینم درست نیست تو رو از کار و مشغله ات بندازم و یه روز رو درگیر خودم بکنم ترجیح میدم بزارم برای مهر ماه اگه سرت خلوت بود تونستی بیایی منم میام و اگه همینقدر سرت مشغول بود نباید مزاحمت بشم درسته برام سخته تا نزدیکیت بیام و نبینمت و برگردم اما دلمم نمیخواد تو بد موقع و شرایطی وقتت رو بگیرم. فقط خدا کنه همه چی خوب پیش بره ! به موقع خونه ات آماده بشه؛ به موقع بتونی اسباب کشی کنی؛ حال دایی و پدرخانمت خوب بشه و شرایط روحی تو هم بهتر بشه ! حالا اگه نشد که ببینمت هم اشکال نداره یه جور سر میکنم
رو ,بشه ,هم ,تو ,اگه ,روزهای ,این روزها ,از طرفی ,بشه و ,به موقع ,همینقدر سرت
درباره این سایت